سفرنامه 402
آخ که قربون چشات برم من
دختر نترسم یه بسته آدامس رو تکه تکه به خورد طاووس ها داد😂
الهی فداش، طاووس دستشو نوک زده بود
اثرات چنگ آنیا رو صورت داداش😉
ناهار هم بابا یه جایی رو می شناخت که سری قبل دانشجوهای خارجیش اونجا برده بودنشون، مارو برد اونجا یه جای زیبا و با غذاهای عالی
بعد ناهار رفتیم هشت بهشت ولی چون هوا تاریک شده بود خیلی کم رونق شد و اصلا خوشمون نیومد
عوضش رفتیم شهربازی اونجا و سه تا بچه مامان آی کیف کردن ها😂
بعد هشت بهشت و شام رفتیم سی و سه پل
صبح زود به سمت شمال دوباره برگشتیم، آخه با عجله اومده بودیم و هنوز سهم دریا مونده بود. این دو تا هم از شدت خستگی چشاشون باز نمی شد.
اون چند تا منجوق خوشگل هم انگشتای نانازه🤭
تو جاده یه جای خوشگل پیدا کردیم برا ناهار که صداشون در نیاد تا بتونیم شب خودمونو به لاهیجان برسونیم.
احوالاتشون قبل سیری شکم
احوالاتشون بعد سیری شکم
عصر تو جاده کلاردشت یه جایی نگه داشتیم برا استراحت، آنیا یه دختر بچه عراقی پیدا کرده بود و باهاش حسابی بازی کرد.
جاده جنگلی و زیبای کلاردشت
شب رسیدیم لاهیجان و استراحت کردیم. صبح رفتیم ساحل چمخاله که تعریفشو زیاد شنیده بودیم ولی تا حالا نرفته بودیم. چه بهشتی بود😍
عروسک زیبای مامانشه
آی کیف کردن ها، هوا هم یه کم ابری بود نذاشت آفتاب بدن سفید و بلوریش رو بسوزونه
عصر رفتیم بام لاهیجان، بر خلاف نمک آبرود و رامسر بالای کوه زیاد زیبا نبود فقط مزارع چای بود.
به مامان بابا هم حسابی خوش گذشت 😁
ذوق فرشته نازم
بالاخره یه جایی بلال مامان پسند پیدا کردیم
بعد بام لاهیجان و فست فود لاهیجان، رفتیم پارک زیبای لاهیجان، خیلی قشنگ و رویایی بود، حسابی قدم زدیم و خوش گذروندیم.
بعد دو شب لاهیجان صبح شروع کردیم به ادامه سفر
پیش به سوی جاده بهشت
جاده اسالم خلخال
این بهشت رو خوشگل های من خوشگلتر کردن🤭
تو جاده اسالم خلخال قصابی ها و غذاخوری های داداش پسند زیاده. ناهار رو خوردیم و ماشین ساکت و آروم🤗
این هم آخر سفر و سهمیه سرعین
خوش تیپ مامانشه
خدا بهمون عمر بده یه دنیا خاطرات خوب براتون ثبت کنیم