اشکهای بیصدا برای عشقی بیپایان
برای ادویـن عزیز دلم… سلام عشق زندگیمون... شاید وقتی این نوشته رو میخونی، قدت از ما بلندتر شده باشه، صدات مردونه شده باشه، یا حتی خودت پدر شده باشی... ولی برای ما… تو همیشه همون پسر کوچولوی ناز و دوستداشتنیای هستی که یه روز تو بغلمون جا میشدی. و تا آخر عمرمون همون میمونی... این نوشته مال روزیه که تکهای از قلب ما توی یه اتاق عمل بود... سوم خرداد ۱۴۰۴ – ساعت ۵:۱۰ بعدازظهر – استانبول – روز ختنهات- توسط Dr. Ercüment Taşpınar دکتر گفت آمادهاید؟ ما گفتیم آره... اما نه. هیچکدوممون حاضر نبودیم. راستش... من...